همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
شب هفتصد و سوم ۷۰۳
حکایت احمد دنف و حسن شومان با دلیلهی محتاله و دخترش
ـ کجاست مادرت که مرا آورد تا تو را به من تزویج کند؟
ـ مادر من مرده است. تو مگر پسر عجوز و نقیب شیخ ابوالحملات نیستی؟
ـ او مادر من نبود. او عجوزی بود حیلتگر که دام بر من نهاده و جامههای مرا با هزار دینار برده است. من جامههای خود را با هزار دینار از تو همیخواهم.
ـ من جامهها و زرینههای خود را جز از تو از کسی نمیخواهم و ایشان به یکدیگر آویخته بودند.
تصویر را تصور کن!
بینخطهای هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو
به روالهای ناروایی که هنوز از پسِ قرنها برقرار مانده بیندیش
هزار و یک شب
ترجمهی عبداللطیف تسوجی تبریزی
قصّهگو #شهرزادفتوحی
تنظیم #مجتبی_میرسمیعی
باشد که قصّه، چترِ باران غصّهها شود
باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد
در دریاهای توفانی این جهان
هنر و زندگی شهرزاد
در یوتیوب بشنوید
https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0
#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب
Shahrzad Art&Life
مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:
🕯️
اولین نفر کامنت بزار
همراهشو
بنیوش
همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
همراهشو
بنیوش
همراهشو
بنیوش
شب ششصد و نود و هفتم&nb...
همراهشو
بنیوش
بنوش
همراهشو
بنیوش
همراهشو
بنیوش
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است